کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

تغییر تاکتیک نیروهای ناتو در مبارزه با شبه‌نظامی‌گری

بررسی سیاست "شمارش اجساد" در جنگ افغانستان

warontherocks , 25 خرداد 1398 ساعت 14:50

مترجم : زهرا خادمی راد

ماموریت «حمایت قاطع» دیگر بحث مبارزه با شورش را در اولویت کاری خود ندارد بلکه اکنون به دنبال گرفتن تلفات از طالبان است. هر چند آمار کشته‌شدگان طالبان در میدان جنگ از سال 2009 متوقف شد اما شواهد نشان می‌دهد که ماموریت حمایت قاطع بر اساس این معیار در حال تغییر رفتار است. این مأموریت به دنبال کشتن شورشیان است با این امید که رهبری طالبان در نهایت به این نتیجه برسد که بهتر است به جای آن که در پی پیروزی در میدان جنگ باشد، بحث صلح را دنبال کند. بر همین اساس، «حمایت قاطع» برای ارزیابی میزان موفقیت این برنامه، به شمارش تعداد کشته‌های طالبان روی آورده است.


ایران شرقی/

سال‌ها است ارتش آمریکا با ارائه گزارش مربوط به میزان اراضی تحت کنترل دولت افغانستان در مقایسه با اراضی تحت کنترل طالبان، از آن به عنوان معیاری برای ارزیابی روند جنگ در این کشور استفاده کرده است. طبق اظهارات ژنرال «جان نیکلسون» فرمانده آمریکایی وقت «مأموریت حمایت قاطع»، این معیار ارتباط مستقیمی با تئوری موفقیت داشت:
 
گویاترین ملاک برای ارزیابی روند مبارزه با شورش (همان چیزی که افغان‌ها به خاطر آن در حال جنگ هستند و ما نیز در جریان آن، به آنها آموزش، مشاوره و کمک ارائه می‌کنیم) میزان کنترل جمعیت است. دولت در حال حاضر حدود دو سوم جمعیت کشور را تحت کنترل خود دارد و ما می‌خواهیم که این رقم دست‌کم به 80 درصد برسد. چرا 80 درصد؟ چون ما معتقدیم که این عدد 80 درصد، آنها را در یک نقطه حیاتی قرار می‌دهد، در شرایطی که طالبان کنترل حدود 10 درصد از جمعیت را در دست داشته و بقیه اراضی نیز احتمالا مورد منازعه خواهند بود. این، به باور ما، نقطه حیاتی است که برای به حاشیه راندن دشمن ضروری است؛ بدان معنا که دشمن یا مجبور است در مناطق دورافتاده بماند یا مصالحه کند و یا بمیرد (که البته این سومین گزینه ما است). به تصور ما، رسیدن به این رقم 80 درصد، طی 2 سال امکان‌پذیر خواهد بود. هر چند امکان تحقق سریع‌تر آن نیز وجود دارد اما من معتقدم که در شرایطی کنونی، بهترین حالت، همان 2 سال است.
 
به تازگی (تنها یک سال و نیم پس از این اظهارات نیکلسون) «بازرس کل ویژه برای بازسازی افغانستان» (سیگار) عنوان کرد: «فرماندهی آمریکایی مأموریت حمایت قاطع ناتو در افغانستان، دیگر میزان نفوذ یا کنترل اراضی توسط شورشیان و دولت را مورد ارزیابی قرار نمی‌دهد.» انتشار این خبر که ارتش آمریکا دیگر اطلاعات مربوط به کنترل اراضی را ارائه (یا حتی دنبال) نمی‌کند، موجی از سئوالات و اتهامات را روانه پنتاگون کرد؛ اتهاماتی مبنی بر اینکه پنتاگون اطلاعاتی را پنهان می‌کند که ممکن است آزار دهنده بوده و یا مطابق با روند پیشرفت‌های گزارش شده نباشند (لازم به ذکر است که دولت افغانستان از نوامبر 2015 بدین سو در حال واگذاری اراضی به طالبان بوده است).
اما چه چیزی موجب این تغییر رویکرد قابل توجه شده است؟ آیا ارتش آمریکا واقعا به دنبال آن است که  یک سری تحولات آزاردهنده را از دید مردم آمریکا پنهان کند؟

موضوع به همین سادگی نیست. من معتقدم دلیل دیگری برای این اقدام وجود دارد. به زبان ساده، فرماندهی «حمایت قاطع» دیگر بحث مبارزه با شورش را در اولویت کاری خود ندارد بلکه حالا به دنبال گرفتن تلفات از طالبان است. اجازه دهید برای درک این موضوع، ابتدا به سراغ دلیلی برویم که «حمایت قاطع» (در پیوست D گزارش سیگار) در توجیه این تصمیم خود آورده است: «حمایت قاطع عنوان کرد که ارزیابی ثبات ولسوالی‌ها (شهرستان‌ها)، ارزش تصمیم‌سازی محدودی برای فرماندهی دارد.» این جمله توسط سرهنگ «دیو بالتر» سخنگوی «حمایت قاطع» عنوان شده است. وی می‌افزاید: « تمرکز ما در حال حاضر، زمینه‌سازی برای انجام یک مصالحه سیاسی است که بتواند از منافع ملی ما محافظت کند» و اینکه ارزیابی وضعیت ولسوالی‌ها (شهرستان‌ها) «کمک چندانی به تحقق اهداف مأموریت ما در حفاظت از شهروندان و متحدان‌ ما نمی‌کند.» این جملات بیانگر آن است که "گویاترین" معیار ژنرال «نیکلسون» برای مبارزه با شورش دیگر مورد توجه «مأموریت حمایت قاطع» نیست چون طبق نظر فرمانده، این مأموریت دیگر بحث مبارزه با شورش را اولویت کاری خود نمی‌داند. در واقع، «مأموریت حمایت قاطع» تحت فرماندهی ژنرال «اسکات میلر» تغییر جهت داده و هدف آن در حال حاضر، وارد آوردن فشار نظامی به طالبان برای کشاندن آن گروه به پای میز مذاکره است. خود «میلر» در جلسه معارفه‌ خود چنین گفت:
 
هدف اصلی ما در افغانستان، اطمینان از این موضوع است که تروریست‌ها دیگر هرگز نتوانند از خاک افغانستان به عنوان یک پناهگاه امن استفاده کرده و از این طریق، آمریکا یا دیگر اعضای جامعه جهانی را مورد تهدید قرار دهند. به باور من، زمینه‌سازی برای مصالحه سیاسی نیازمند وارد آوردن فشار نظامی است.
 
حال با توجه به این شرایط، فشار نظامی به چه معنا است؟ و چگونه می‌توان آن را مورد ارزیابی و سنجش قرار داد؟ ژنرال «جوزف وتل» فرمانده وقت فرماندهی مرکزی، سال گذشته در مصاحبه‌ای گفت که نمونه‌های فشار نظامی در افغانستان «عبارتند از افزایش «حملات جنبشی در حمایت از نیروهای افغان، هدف قرار دادن مکانیسم‌های درآمدزایی طالبان و گسترش قابل توجه مأموریت‌های آموزشی، مستشاری و کمک رسانی ائتلاف.» بگذارید این موضوع را از سمت دیگر مورد بررسی قرار دهیم. من پیشتر به نتایج نه چندان جالب مأموریت آموزشی اشاره کرده بودم. همچنین گفتم که «دیوید منسفیلد»  کارشناس مبارزه با مواد مخدر اخیرا گزارش داغی درباره ناکامی «عملیات توفان آهنین» منتشر کرد؛ عملیاتی که هدف آن بمباران تأسیسات مواد مخدر طالبان و کوتاه کردن دست این گروه از درآمدهای ناشی از آن بود.

این وضعیت؛ ما را به سمت افزایش «حملات جنبشی» سوق داده است. حملات هوایی نمونه‌ای است که نشان می‌دهد «عملیات قاطع» چگونه این موضوع را دنبال کرده است: «ارتش آمریکا در سال گذشته حملات هوایی بیشتری را در مقایسه با مجموع 3 سال گذشته در افغانستان انجام داد و بدین ترتیب، سال 2018 را به پرتحرک‌ترین سال برای حملات هوایی در این کشور در دست کم یک دهه گذشته بدل کرد.» نمونه دیگر، «حملات تهاجمی مستقیم» است. طبق گزارش «نیویورک تایمز»، کماندوهای آمریکایی و افغان تعداد حملات مشترک خود را از سپتامبر 2018 تا اوایل فوریه 2019، در مقایسه با مدت مشابه سال قبل، به بیش از دو برابر افزایش دادند. براساس این آمار، چنین به نظر می‌رسد که قالب اصلی فشار نظامی که در حال حاضر توسط «عملیات قاطع» استفاده می‌شود، مأموریت آموزشی یا هدف گرفتن منابع درآمدی نیست بلکه افزایش قابل توجه «حملات جنبشی مستقیم» بر ضد طالبان است. حال باید دید که معیار ارزیابی این وضعیت چیست؟
پاسخ، شمارش تعداد اجساد طالبان است.

قبل از اینکه از این سخن دچار وحشت شوید، اجازه دهید تا چند جمله در این باره توضیح دهم:

اول اینکه، می‌دانم هیچ رهبر آمریکایی این موضوع را به صورت علنی مطرح نکرده و ارتش آمریکا نیز تا به حال بیانیه‌ای راجع به تعداد نیروهای طالبان که توسط آنان در افغانستان کشته می‌شوند صادر نکرده است. در واقع، ارتش عمدا انجام این کار را در سال 2009 متوقف کرد. اما شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد این مأموریت براساس این معیار در حال انجام است. برای مثال، در یک بیانیه مطبوعاتی که سال گذشته منتشر شد، به کشته یا زخمی شدن بیش از 1700 شورشی در مدت 3 هفته اشاره شد. یا «نیویورک تایمز» در گزارش ماه فوریه خود چنین نوشت: «مقامات ارتش در آخرین گزارش خود به "پاتریک شاناهان" سرپرست وزارت دفاع عنوان کردند که ژنرال "میلر" بر افزایش تعداد جنگجویان کشته شده طالبان تأکید کرده است.» و یا در مراسم تقدیر از یک گردان رنجر آمریکایی که به کشور بازگشته بود، تصریح شد که این گردان در مدت مأموریت خود موفق شد 1900 تروریست را کشته یا به اسارت بگیرد. حتی در تازه‌ترین گزارش «سیگار»، بخشی با عنوان «تلفات شورشیان» گنجانده شده است؛ در این بخش آمده است: «برای اولین بار، سیگار برآورد ارتش آمریکا درباره تعداد تلفات شورشیان را گزارش داد که این آمار در پیوست محرمانه نیز قابل مشاهده است.» هر چند ارتش آمریکا ممکن است آشکارا اشاره‌ای به تعداد نیروهای کشته شده طالبان نکند اما این نمونه‌ها نشان می‌دهد که ارتش همچنان در داخل در حال شمردن (و شاید گزارش کردن) این ارقام است.

دوم اینکه، نیروهای افغان شمار نیروهای طالبان که موفق به کشته شدن آنها شده‌اند را کاملا شمارش کرده و آن را به صورت عمومی نشر می‌دهند. برای مشاهده این آمار، فقط کافی است به صفحه توییتر «وزارت دفاع افغانستان» مراجعه کنید و به صورت روزانه از تعداد نیروهای کشته یا به اسارت گرفته شده طالبان مطلع شوید. ظاهرا ارتش افغانستان، برخلاف ارتش آمریکا، هیچ ابایی ندارد تا از آمار کشته‌ها به عنوان معیاری برای اعلام موفقیت خود استفاده کند.

سوم اینکه، به رغم تجربه آمریکا درباره این معیار در جنگ ویتنام و همچنین هر تصوری که ممکن است راجع به تئوری موفقیت «فشار نظامی» میلر داشته باشید، باید گفت که شمارش اجساد طالبان به عنوان معیاری برای ارزیابی موفقیت این تئوری خاص، عقلانی به نظر می‌رسد. اگر دولت آمریکا معتقد است که بهترین راه برای ممانعت از تبدیل شدن افغانستان به پناهگاه امن تروریست‌ها، مذاکره با طالبان است و همچنین اگر ارتش آمریکا معتقد است که فشار از طریق «حملات جنبشی»، بهترین راه برای رسیدن به این نوع مصالحه است، در آن صورت می‌توان گفت که دنبال کردن تعداد کشته‌های طالبان در این «حملات جنبشی»، معیار مفیدی خواهد بود. البته باید توجه داشت که آمار کشته شدگان دشمن در این مورد، معیار سنجش «نتیجه» نیست (تئوری موفقیت میلر صرفا تئوری فرسایش طالبان نبوده و بنابراین کشتن اعضای این گروه، به خودی خود، هدف «مأموریت حمایت قاطع» نیست) بلکه معیار سنجش «خروجی» است (ابزاری برای ارزیابی این موضوع که آیا اقدامات «مأموریت حمایت قاطع» در این مورد، حملات جنبشی اثرات مورد نظر را به دنبال دارند یا خیر.)

درک این موضوع، سه مسیر را پیش روی ما مشخص می‌کند:
اول، برای جلوگیری از تکرار مشکلاتی که به واسطه شمارش تعداد اجساد در جنگ ویتنام برای آمریکا پیش آمد، لازم است تا ارتش آمریکا به هیچ عنوان اجازه ندهد که این معیار به خودی خود تبدیل به یک هدف شود. این یعنی، آمار را دنبال کنید اما آن را در بوق و کرنا نکنید. مهم‌تر اینکه، این یعنی به یگان‌ها و افراد اجازه ندهید تا به طور خاص به خاطر بالابردن تعداد کشته‌های دشمن پاداش داده شوند. شاید این روش درستی به نظر برسد اما تحریک نیروها به کشتن عناصر دشمن بدین شکل، به ناچار منجر به اقدامات نادرست و ناخوشایندی می‌شود که در جنگ ویتنام رخ داد (گزارشات اغراق شده، کشتار کورکورانه و ارزیابی‌های غلط).

تعیین دقیق جزئیات برنامه فشار «مأموریت حمایت قاطع»، کمک زیادی به این مأموریت خواهد کرد. آیا تمرکز این برنامه صرفا روی کشتار گسترده طالبان تا حد ممکن است، با این هدف که «بیشترین آسیب» به مجموعه این سازمان وارد شود؟ یا اینکه تمرکز آن عمدتا فشار آوردن به عناصر خاصی از طالبان (یا حذف) آنها است که از نظر آمریکا غیرقابل سازش هستند؟ و در نهایت اینکه، آیا اثرات این اقدام می‌تواند به روند مذاکره با طالبان کمک کند؟ تبیین دقیق‌تر این برنامه (و نحوه ارزیابی آن توسط فرماندهی) برای عموم، هم باعث ادامه حمایت‌ها از این برنامه می‌شود و هم پاسخی به سیل انتقاداتی خواهد بود که پس از اعلام این موضوع از طریق «سیگار» به دست  مقامات رسید.

«حمایت قاطع» باید بداند که اگر می‌خواهد از آمار کشته‌های طالبان به عنوان معیاری برای تئوری موفقیت خود استفاده کند، لازم است تا روی آمار کشته شدگان غیرنظامی نیز به عنوان یک معیار تکمیل کننده تمرکز کند. در شرایطی که حملات هوایی و جنبشی برای بالا بردن تعداد کشته‌های دشمن مناسب هستند اما این حملات ممکن است آمار تلفات غیرنظامیان را نیز افزایش دهند. «مأموریت کمک سازمان ملل در افغانستان» (یوناما) در گزارش فصلی خود در آوریل 2019 به مسئله تلفات غیرنظامیان توجه کرد و نوشت: «طبق مشاهدات مستمر یوناما در سال 2018، میزان آسیب غیرنظامیان از عملیات‌های هوایی و تجسسی افزایش یافته به نحوی که میزان تلفات غیرنظامیان در این سال به بالاترین حد خود رسیده است.» این یعنی هر چند کشتن شمار زیادی از جنگجویان طالبان ممکن است روش خوبی برای تحت فشار قرار دادن سازمان برای انجام مذاکره باشد اما کشته شدن غیرنظامیان افغان مسئله خوبی نیست و ممکن است فشارهای سیاسی بازدارنده‌ای به برنامه نظامی «حمایت قاطع» وارد کند.  

به طور خلاصه می‌توان گفت که «مأموریت حمایت قاطع» دیگر روی انجام عملیات‌های ضد شورش (چه مستقیم و چه غیرمستقیم از طریق نیروهای امنیتی افغان) تمرکز ندارد. در نتیجه، این مأموریت دیگر به دنبال معیارهای ضد شورش (مثل اراضی یا جمعیت تحت کنترل دولت یا شورشیان) نیست. در عوض، این مأموریت به دنبال کشتن شورشیان است با این امید که رهبری طالبان در نهایت به این نتیجه برسد که بهتر است به جای آنکه به دنبال پیروزی در میدان جنگ باشد، بحث صلح را دنبال کند. «حمایت قاطع» برای ارزیابی میزان موفقیت این برنامه، به شمارش تعداد کشته‌های طالبان روی آورده است. اما ارزیابی کامل میزان موفقیت این برنامه نیازمند چیزی بیشتر از محاسبه صرف تعداد کشته‌ها است، برای این کار باید مواضع، اقدامات و امتیازگیری رهبران طالبان در قبال توافق صلح (که نتیجه مطلوب است) نیز مورد محاسبه قرار گیرد. بنابراین، «حمایت قاطع» برای اینکه بتواند به پیشرفتی در این زمینه دست پیدا کند باید این شاخص‌ها را نیز مد نظر قرار دهد؛ شاخص‌هایی که نه تنها مرتبط با خروجی مطلوب این مأموریت هستند بلکه به دستاورد راهبردی ایالات متحده در افغانستان نیز مربوط می‌شوند.
انتهای مطلب/

 

 
«آنچه در این متن آمده به معنای تأیید محتوای آن از سوی «موسسه ایران شرقی» نیست و تنها در راستای اطلاع رسانی و انعكاس نظرات تحليلگران و منابع مختلف منتشر شده است» 


کد مطلب: 1966

آدرس مطلب :
https://www.iess.ir/fa/translate/1966/

موسسه مطالعات راهبردي شرق
  https://www.iess.ir